جاده

جاده و عشق مهیاست بیا تا برویم ...

جاده

جاده و عشق مهیاست بیا تا برویم ...

قلندر و قلعه


"دستهای سپیدش که گویی از عاج تراشیده شده بود، سینی نقره کار و پیاله های شربت را به رقص درآورده بود. ابروان سیاه و به هم پیوسته اش، تاق آفتابی محرابهای مقدس را تداعی می کرد و خمار چشمهایش، سرشار از زلال شراب ناب بود. گونه های سرخ و سپیدش درست مثل دو سیب بود که در شبنم نور مشعشع خورشید می تابید!"

وقتی که دبیرستانی بودم و کتاب خواجه تاجدار را می خواندم، و یا دانشگاه بودم و سینوهه را که می خواندم می اندیشیدم در این باب که این همه اطلاعات ریز و درشت از اتفاقات چند صد سال و بلکه چند هزار سال پیش را چگونه و از کجا آورده اند این نویسندگان و این قدر با دقت و ظرافت آن همه وقایع کوچک را نقل کرده اند. اما اخیرا پی برده ام که بسیاری از نقل مطالب در لابلای این قبیل کتب، پردازشهای ابتکاری و ذوقی نویسندگانشان می باشد تا خواندن آن را برای خوانندگانشان راحت تر کند. اتفاقی که تقریبا در همه کتب مربوط به رجال می افتد و همین اتفاق در فیلمنامه ها نیز قابل رویت است. این حالت در کتب روانشناسی و مدیریتی نیز به شدت باب شده است اخیرا!

 قلندر و قلعه نیز در همین راستا قابل بیان است. سرگذشت یکی از رجال علمی که نویسنده اش برای شمولیت بیشتر خوانندگانش آن را در قالب یک رمان درآورده است تا با استفاده از این حربه، به اصطلاح، مشتریِ بیشتری برای مطالبش بیابد. اتفاقا ورود بانو سیندخت به داستان نیز در همین دایره قابل ارزیابی است. یثربی ( نویسنده کتاب) خواسته با ابزاری مانند توصیف برخی صحنه ها ( مثل پاراگراف اول همین پُست) و حال و هوای شیدایی سهروردی و سیندخت ، خوانندگانش را پای کلمات کتابش میخکوب کرده ، با خود به همراه داشته باشد تا آن حرفی را که می خواهد بزند. حرفش هم می تواند دو چیز باشد:
1- معرفی بیشترِ شخصِ سهروردی به همگان؛ و
2- آشنایی بیشتر مردم با مسائل منطق و فلسفه ( و شاید اساس عرفان، تفکر و تعقل)

 مطالعه این قبیل کتب که با ورود قریحه های شخصی و در عین حال پر رنگ نویسندگانشان به اصلِ مطلب قرین است را اخیرا ( یعنی در این سن و سالی که هستم) بر نمی تابم. انگار زیادی بخواهند چیزی را بزک کنند تا به مشتری قالب کنند. اما شخصا به دانستن زندگی بزرگان علم و ادب سرزمینم علاقه وافر دارم، اما به دانستن اصلِ زندگی شان و نه پردازشهای ذهنی نویسندگان.

فارغ از مطالبِ فوق، این کتاب و سایر کتب از این دست را خیلی مناسب می دانم معرفی شان را برای قشر محصل از دانش آموز و دانشجو تا ضمن آشنایی با برخی بزرگان، عطشِ علم آموزی و جنونِ فراگیریِ دانش را از فحول گذشته بیاموزند و در عصری که انواع وسایل آموزشی و کمک آموزشی و همه گونه تسهیلات فراهم است برای آموختن، این همه نمره محور و مدرک گرایانه نیاندیشند.

 خودِ کتاب از حیثِ داستان نویسی، کتابِ خوبی است؛ فصل های کوتاه - کوتاه؛ سرعت و ضربآهنگ مناسب پیشامدها از محسناتش می باشد به زعم من. اما هر بار که می اندیشم نمی توانم باور کنم که کسی که این همه در مسائل عقلی و فکری غوطه ور است و همه وجودش را این علوم فرا گرفته است، جایی مدهوش جمالِ یک جنسِ مخالف شود:
"یحیی بیست سی قدم جلوتر رفته بود. به عقب برگشت و سیندخت را دید که همانند سروش غیبی بر افق الهام هدایت، زیبا و با شکوه ایستاد بود. نتوانست حرکت کند.(؟؟!!) بر جای خود ایستاد. سر بلند کرد و بی اختیار نگاهی به سیندخت کرد."

اوائلِ کتاب، شوق و ذوقِ فراوان زمانِ نوجوانی و جوانی ام به کسبِ علم در حوزه علمیه ام را برایم زنده کرد.
و دیگر اینکه استوانه علم شدن، و پیشرویی و فرمانروایی در دانش نوعی مجاهدت می خواهد و زندگیِ خاص. خاصِّ خاص و در عین حال سخت. 
پیشینه علمی مان را مرهون مجاهدتهای علمی دانشمندان سده های قبل سرزمینمان هستیم. ( اگرچه ثمره این مجاهدتهای علمی توسط شاهان بی کفایت قاجار و پهلوی ارج نهاده نشد ) علما و دانشمندانی که با جانفرساییِ تمام، با مشقتهایی از قبیل جوع و فقر، پرچم علم و فضیلت را در این سرزمین برافراشته نگاه داشتند و هم اینک که دانشمندانِ عصر حاضرمان در زمینه های علوم نوین سر به آسمان ساییده اند به خود و دانشمندانمان می بالیم. علم و دانشی که برای داشتن آن داریم هزینه می کنیم و هزینه های گزاف. هزینه هایی از جنس تحریم، از جنسِ شهریاری، احمدی روشن، یتیم شدنِ علی و آرمیتا و شهید شدنِ پدرِ علمِ موشکی ِ ایران، شهید تهرانی مقدم؛

زنده باد علم و دانش           زنده باد دانشمندان مرز و بومم
و اُف بر خودکامگان و ابرقدرتهایی که دانش و دانشمندان را در سیطره و چنبره نفسانیات غیر انسانی خود می خواهند. چقدر باید زبونی و رذلی به آخر خط رسیده باشد که علم را ترور کنی و به خاطر دانش، یک ملت را محاصره اقتصادی کنی...!

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام

منزل نو مبارک

فجر دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 13:49

سلام

مبارکااااااااااااااااااااا
اینم کادوی ما واسه خونه ی جدید

مغز مداد پنج‌شنبه 7 خرداد 1394 ساعت 23:41

به نام ِ واجد ِ یکتا

خانه ی جدید تان مبارک ها.


و یادش به خیر جاده ی بلاگفا .....

می خوانیمتان هم چنان .

مانا باشید.

و این عکس را سنجاق می زنم بر قلندر و قلعه

http://sangariha.com/i/attachments/1/1401876774194964_large.jpg?w=607&h=600

وای از این همه ابراز لطف شما.....
و کم من ثناء جمیل لست اهل له نشرته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد